سید علی صالحی
سید علی صالحی
.
چرا به ياد نمیآورم!؟
آرام و مطمئن بودی،
حالا باد تمامی اوراق را در جوار جواديه پراکنده است.
من هر سحر برای شستن گيسوان تو برمیخيزم،
به تبسم تو در خواب مینگرم،
و میدانم زنی که از کوچهی ما میگذرد،
زنبيل زير چادرش خالیست.
تهی میآيد و تهی باز میگردد، يعنی که ما زندهايم هنوز!
چرا به ياد نمیآورم؟
بگذار پردهای بر اين دريچه بدوزم.
تو خوابی، و من خيره به آن کلاغ خستهام،
که از پاييدن اين پنجره پير خواهد شد.
چرا به ياد نمیآورم؟
ارغوان بر خم کوچه،
خواب ترا ديده است.
از جانب کوه، بوی زيتون کال میآيد.
- نه، نگران نباش، هرگز نام کسی را از تو نخواهم پرسيد.
تو سبز بودی و کوچک،
همچون جوانهی کوکبی که بر صخرهی آسمان معلق است.
مدادی برمیدارم، صفحهی کاغذی سپيد،
کلمهای کوچک، کرانهی حسی غريب.
لااقل مرا تو به ياد خواهی آورد!
#سيدعلى_صالحى
#عاشق_شدن_در_دی_ماه_مردن_به_وقت_شهریور
#شانزده
#چرا_به_ياد_نمى_آورم
چرا به ياد نمیآورم!؟
آرام و مطمئن بودی،
حالا باد تمامی اوراق را در جوار جواديه پراکنده است.
من هر سحر برای شستن گيسوان تو برمیخيزم،
به تبسم تو در خواب مینگرم،
و میدانم زنی که از کوچهی ما میگذرد،
زنبيل زير چادرش خالیست.
تهی میآيد و تهی باز میگردد، يعنی که ما زندهايم هنوز!
چرا به ياد نمیآورم؟
بگذار پردهای بر اين دريچه بدوزم.
تو خوابی، و من خيره به آن کلاغ خستهام،
که از پاييدن اين پنجره پير خواهد شد.
چرا به ياد نمیآورم؟
ارغوان بر خم کوچه،
خواب ترا ديده است.
از جانب کوه، بوی زيتون کال میآيد.
- نه، نگران نباش، هرگز نام کسی را از تو نخواهم پرسيد.
تو سبز بودی و کوچک،
همچون جوانهی کوکبی که بر صخرهی آسمان معلق است.
مدادی برمیدارم، صفحهی کاغذی سپيد،
کلمهای کوچک، کرانهی حسی غريب.
لااقل مرا تو به ياد خواهی آورد!
#سيدعلى_صالحى
#عاشق_شدن_در_دی_ماه_مردن_به_وقت_شهریور
#شانزده
#چرا_به_ياد_نمى_آورم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |